1. دوران کودکی و رشد
آیـة ا... سید علی خامنه ای ، جانشین رهبر کبیر و فقید انقلاب اسلامی که ((محبوبیتش پهلو بـه افـسانه می زد))5 نفوذ و محبوبیّت فراوانی در میان امت خمینی داشته و از سوی آنان لقـب ((عـلی زمـانـه )) گـرفـتـه و در دیـدارهـای رسـمی و عمومی با شعار یک پارچه ((ما اهـل کـوفـه نـیـسـتـیـم عـلی تـنـهـا بماند)) بدرقه می شود. در میان خواص نیز از شاءن و جـایـگاهی بس رفیع برخوردار است تا آنجا که عارفی بزرگ ایشان را چنین مورد خطاب قرار داده و می ستاید:
رهبر عظیم الشاءن کشور بزرگ جمهوری اسلامی ایران ، آیة ا... معظم جناب خامنه ای کبیر مـتـع اللّه الاسـلام والمـسـلمین بطول بقائه الشریف ، قائد، ولی ، وفی و رائد، سائس ، حـفـی ، مـصـداق بارز نرفع درجات من نشاء می باشد. عزت و شوکت روز افزون آن قائد اسـوه زمـان را هـمـواره از حقیقة الحقایق مسئلت دارم و امیدوارم دادار عالم و آدم همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد.
او کـه فـقـیـهـی وارسـتـه نـیـز انـتخاب و جانشینی شان را برای رهبری انقلاب از عنایات خـداونـدی بـر شـمـرده اسـت ، بـه سـال 1318 در مـشهد مقدس میان خانواده ای روحانی و پـرجـمـعـیـت دیـده بـه جـهـان گـشـود. از جـانـب پـدر و مـادر مـنـسـوب بـه عـلمـا و اهـل فـضـل و دانـش اسـت ، یـکـی از دیـار آذربـایـجـان و دیـگـری از نجف آباد که در مشهد رحل اقامت افکنده اند. منزلی که در آن چشم به جهان گشود خانه ای کوچک در محله ای فقیر نشین بود:
دوران کـودکـی مـا بسیار در عسرت می گذشت ... وضع خانواده به طوری بود که ما حتی هـمـیـشـه نـمـی تـوانـسـتیم نان گندم بخوریم و معمولا نان جو می خوردیم . من شبهایی از کـودکـی را بـه یـاد مـی آورم کـه در مـنـزل شـام نـداشـتـیـم و مـادر بـا پـول خـردی کـه بـعـضی وقتها مادربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرانم می داد قدری کشمش یا شیر می خرید تا با نان بخوریم ... .
آغـوش گـرم پـدر و مـادر تـحـمـل سختی ها را راحت می کرد و هدیه های لطیف معنوی و هنری مـحـیـط خـانواده را سرشار از صمیمیت می کرد و مادر آن ریحانه بهشتی ، با پخش صوت خوش قرآن فرزندان را به گلستان داستانهای پیامبران می برد.
وقـتـی مـا بـچـه بـودیـم همه می نشستیم و مادر قرآن می خواند. خیلی هم قرآن را شیرین و قـشـنـگ مـی خـواند ماها دورش جمع می شدیم و برای ما به مناسبت آیه هایی را که در مورد زنـدگـی پـیـامـبـران هـسـت می گفت . من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی ، زندگی حضرت ابراهیم و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم شنیدم . قرآن که می خواند به این جا که می رسید بنا می کرد به شرح دادن .
علاوه بر این گلستان ذوق مادر، میزبان بچه ها بود:
مـادرم یـک خـانـم بـسـیار فهمیده ، با سواد، کتابخوان ، دارای ذوق شعری و هنری ، حافظ شـنـاس بـه مـعـنـای مـاءنـوس بـودن بـا دیوان حافظ و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خـوشـی هـم داشـت .... غـرض خـانـمـی بود خیلی مهربان ، خیلی فهمیده و فرزندانش را هم مـثـل هـمه مادران دوست می داشت ... . برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حراف و خوش برخورد بـود، پـدرم مـرد سـاکـت آرام و کـم حـرف بود که این تاءثیرات دوران طولانی طلبگی و تنهایی در گوشه حجره بود.
ایام خوشه چینی دانش :
پدر که عالم دینی و ملای بزرگی بود، برای تعلیم فرزند، در سن پنج سالگی او را بـه مکتب فرستاد که به علت خردی کودک چیزی دستگیر او نمی شود جز خاطره ای بد از ملا مکتبی ـ درست همان گونه که در قصه های قدیمی تصویر شده است ـ و مکتب تاریک و بدون پنجره و بدش و تنها خاطره خوشش اسکناسهای پنج ریالی بود که ملا به سید مـی داد تـا بـه قـرآن بـمـالد بـلکـه بـرکـت پـیـدا کـنـد. در عـوض از روز اول دبـسـتـان بـه عـنـوان روزی پـر شـور و شـوق و خـوب و شـلوغ بـا خـاطره بازیهای کـودکانه یاد می کند. اهتمام پدر در تربیت دینی فرزند انتخاب یک مدرسه به اصطلاح غیر دولتی را در پی دارد با معلمین و مدیرانی بسیار متدین و برنامه هایی دینی تر از معمول در روزگاری که مدارس اصلا برنامه دینی درستی ندارند و کسی توجهی به دین ندارد.
مـادر که خود فرزند روحانی بود و برادرانی روحانی داشت ، عمامه پیچیدن را خوب بلد بـود و فـرزنـدان را عـمـامه به سر به مدرسه می فرستاد گرچه اسباب زحمت بود که جـلوی بـچـه هـا و نـاهـمـاهـنـگ بـا آنها قبایی بلند و عمامه به سر داشته باشد، لکن با بازیها و رفاقت کودکانه جبران می شد.
البته طلبگی و لباس طلبگی به هیچ وجه مانع از کارهای کودکانه آن زمان نبود، یعنی هـم عـمـامـه سـرمـان مـی گـذاشـتیم ، هم وقتی می خواستیم بازی کنیم عمامه را در خانه می گذاشتیم به کوچه می آمدیم و با همان قبا بازی می کردیم ...
انـتـخـاب ایـن لبـاس از طـرف پـدر، بـه دلیـل مـخـالفـت بـا طـرح مـتـحـد الشـکـل کـردن لبـاسـهـا از طـرف رضا خان بود. وی لباس معمولی خودش را که لباس طـلبـگـی بـود تـن پـوش فـرزنـدان قرار داده بود. نشان دادن علاقه و بروز استعداد از سـوی او و یـکـی دو نفر دیگر از همکلاسیهای پایان دوره دبستان معلمشان را که خودش هم طـلبـه بـود بـر آن داشـت تـا پـیـشـنـهـاد تـدریـس کـتـاب جـامـع المـقـدمـات ـ کـتـاب اول دوره درسهای طلبگی ـ را به آنها بدهد. از اینجا چشم انداز آینده و انتخاب مسیر آینده برایش روشن تر می شود و مهمتر از آن جو خانواده بود که اولین گزینه انتخابی آینده اش را طلبگی قرار داده بود.
ایـن کـه در آیـنـده زنـدگـی خـودم بـنـا بـود چـه شـغـلی را انـتـخـاب بـکـنـم از اول بـرای خـود مـن و بـرای خـانـواده مـن مـعـلوم بـود. همه می دانستند که من بناست طلبه و روحانی بشوم . این چیزی بود که پدرم می خواست و مادرم به شدت دوست می داشت . خود من هم علاقه مند بودم یعنی هیچ بی علاقه به این مساءله نبودم .
ورود رسمی به حوزه پس از پایان دبستان در سن دوازده سالگی تنها فرصتی شبانه در اختیار او می گذاشت تا دروس دبیرستان را به پایان ببرد.
دوران نـوجـوانـی دوره ی طـلایی برای آموختن و ساخته شدن و ادب آموزی است که با هیچ دوره ای قـابـل مـقـایـسـه نـیـسـت . جـوانـه هـای شخصیت و ریشه های معرفت در این دوران در دل و جـان انـسان رشد می کنند و در همین ایام است که ایشان معرفت ایمانی را با ذکر و دعا به دل می رساند.
مـن در دوره نوجوانی ... به دعا و توجه و مانند اینها خیلی اهتمام می ورزیدم . آنچه آن وقت بـرای مـن مـطـرح بـود و عـمـلا وجـود داشـت ، ایـن بـود کـه اهل دعا و ذکر و دعاهای ماءثور و اعمالی که وارد شده بود بودم ... .
مـعـرفـت ایـمـانـی بـا جـاذبـه فراوانش منشاءهای متفاوتی دارد. گاهی یک حادثه و گاهی آشـنـایـی بـا بـزرگـی و گـاهـی هـم پـدر و مـادرنـد کـه چـراغ ایـمـان را در دل مـی افـروزنـد و بـرخـورداری از پـدری عـالم و مـادری پـرورش یـافـتـه در دامن علم و سـرشـار از شـمـیـم مـعـرفـت بـذر مـعـرفـت ایـمـانـی را در دل او کاشته اند.
آن وقـت یـادم اسـت کـه بـا مـادرم ـ چـون مـادرم هـم خـیـلی اهـل دعـا و توجه و اعمال مستحبی و اینها بود ـ می رفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود ـ مـنـزل مـا حـیـاط کـوچـکـی داشـت ـ ... آن جـا فـرش پـهـن مـی کـردیـم .... سـاعـتـهـای مـتمادی اعـمـال روز عـرفـه را انـجـام مـی دادیـم . هم دعا داشت هم ذکر و هم نماز... دوره نوجوانی من اینگونه بود دوره انس با معنویات و با دعا و اینها.
امـا مـعـرفـت استدلالی را بعدها با مطالعه کتب استدلالی کسب می کنند؛ یعنی در طی دوران تـحـصـیـل طـلبگی ، ایشان پس از طی دروس مقدماتی و ادبیات عرب در مدرسه اسلامی و سـلیمان خان ، تحصیل درس فقه را نزد پدر آغاز می کنند و در مدرسه نواب دروس سطح را مدت پنج سال و نیم نزد اساتیدی چون میرزا احمد مدرس یزدی ، شیخ قاسم قزوینی ، به پایان می رساند. فلسفه را نزد آیة ا... میرزا جواد آقای تهرانی و شیخ رضا ایسی مـی خـوانـد و از شانزده سالگی دروس خارج را با شرکت در درس آیة ا... میلانی شروع می کنند. سابقه و اشتهار نجف او را به عتبات عالیات می کشاند، ولی با عدم موافقت پدر برای اقامت در عراق ، پس از بازگشت راهی قم می شود:
در قـم تـصمیم گرفتم همه درسها را ببینم تا هر کدام را پسندیدم به همان درس بروم ؛ همین کار را کردم . از میان درسها یکی درس امام (ره ) و بعد درس آیة ا... مرتضی حاج شیخ و بـعـد هـم درس آیـة اللّه بـروجـردی را مـی رفـتـم . در درس فـقـه و اصـول حـضـرت امـام شـرکـت مـی کـردم و دروس فـلسـفـه و شـفـاهم مقداری از محضر علامه طباطبایی استفاده کردم ... .
2. دوران جوانی و مبارزه
جـوانـی از نـظـر ایـشـان ((یـک پـدیـده درخـشـان و یـک فـصـل بـی بـدیـل در زنـدگـانـی هـر انسانی است )) که دو تکلیف بر عهده انسان می گذارد، یعنی ((جوان )) تکالیفی فردی و جمعی بر عهده دارد. مهم ترین تکلیف فردی او خـودسازی همه جانبه است . و تکلیف اجتماعی او دفاع از سرمایه هویت دینی و ملی است .18 در هـمین راستا دوران جوانی را که با دلی روشن از معرفت ایمانی و اندیشه ای قوام یافته از معارف الهی و مطالعات پر دامنه در حوزه آغاز کرده بود، فصلی هیجان انگیز در دفـتـر خـاطـراتـشـان بـه یـادگـار گـذاشـتـه اسـت . بـرگـهـایـی از ایـن فـصـل در جـلسـات نـقـد و شعر و شاعری ورق خورد در زمانه ای که وضع بد و محیطهای جوانی برای کسی مثل او دلنشین نبود.
مـن خـودم شـخـصـا جـوانـی پـرهـیـجـانـی داشـتـم ؛ هـم قـبـل از انـقـلاب بـه خـاطـر فـعـالیـتـهـای ادبـی و هـنـری و امثال اینها هیجانی در زندگی بود.
او که با شعر توسط مادر و صدای خوشش هنگام خواندن شعر آشنا شده بود، با تخلص امـیـن ، ابـیـاتـی را مـی سـرود گـرچـه خـودش را بیشتر اوقات راضی نمی کرد. در شعر کلاسیک ، امیری فیروز کوهی و در شعر نو ـ که گرته برداری شده از سبک شعر و جمله بندی انگلیسی است ـ اخوان را می پسندید.
امـا برگهای پر هیجان تر دوران جوانی اش در راستای انجام تکلیف اجتماعی مربوط به مـبـارزات هـمـه جـانـبـه فـرهـنگی ، سیاسی و انقلابی سالهای شروع نهضت تا پیروزی انقلاب اسلامی است :
مـبـارزات سـال 41 شـروع شـد کـه مـن در آن سـال 23 سـالم بـود طـبـعـا دیگر ما در قلب هـیـجـانـهـای اسـاسـی کـشـور قـرار گـرفـتـیـم ... ایـن بـود کـه زنـدگـی بـرای امثال من که در این مقوله ها زندگی و فکر می کردند خیلی پر هیجان بود.
اولیـن بـارقه های روح مبارزه را شهید نواب صفوی در وجودش روشن کرده بود و بعد از او امام خمینی شمع پروانه دلش بود:
آن کـسـی در دوره جـوانـی مـن خـیـلی روی مـن اثـر گـذاشـت در درجـه اول مرحوم نواب صفوی بود... من به شدت تحت تاءثیر شخصیت او قرار گرفتم .
مـن قـبـل از ایـنکه به قم بیایم و قبل از شروع مبارزات نام امام را شنیده بودم و بدون این که ایشان را دیده باشم به ایشان علاقه داشتم .... ایشان هم روی من خیلی اثر داشتند.
در زمـانـه ای کـه جـوانـان بـه کـلی از مـسـائل سـیـاسـی غـافـل بـودنـد و بـیشترین سرگرمی شان کار سخت برای امرار معاش یا ولگردی و این طـور چـیـزهـا بـود، اولیـن تـجـربـه عـمـلی مـبـارزه را در سـال 41 و سـپـس سـال 42 مـی بـیـنـنـد. در حـقـیـقـت نـهـضـت عـظـیـم اسـلامـی کـه در ایـن سـال از حـوزه عـلمـیـه قم شروع شده بود جریان تند و پر جاذبه ای بود که همه را به خـود جـلب و در خـود حل می کرد و ایشان را که از پیش اندیشه های نو انقلابی را در ذهن و دل خود جای داده بود و به آنها به چشم آرمان و آرزو می نگریست ، به طور طبیعی با خود بـرد. نـخـسـتـین ماءموریت ویژه اش ، بردن پیام امام برای آیة ا... میلانی و علمای خراسان دربـاره درگـیـری مـحـرم 42 بـود. بـرنـامـه ای کـه در آن حـضـرت امام فاجعه فروردین فـیـضـیـه را که رژیم قصد داشت به فراموشی بسپارد کانون حرارت بخش مبارزه کرد. پـیامها و اعلامیه های امام ، محرم آن سال را شور عاشورایی دیگری داد. روحانیون و وعاظ، کربلای فیضیه و ظلم و جنایات رژیم را برای مردم در منبرها بازگو می کردند. پیک امام نـیـز پـس از تـسلیم پیام به علمای مشهد، برای اجرای برنامه رسوا سازی رژیم ، عازم بیرجند شد. سخنرانیهای پر شور و رسوا سازی رژیم باعث شد که مقارن روز 12 محرم در بیرجند دستگیر و پس از انتقال به مشهد در بازداشتگاه لشکر مشهد زندانی شود. پس از آزادی در مـاءمـوریـتـی مـشـابـه در زاهـدان دسـتـگـیـر و ایـن بـار بـه تـهـران و زنـدان قـزل قـلعـه مـنـتـقـل مـی شـونـد. شـور و هـیـجـان جـوانـی تحمل این سختیها را آسان می کرد:
مـن در سـال 42 دو مرتبه زندان افتادم . بازداشت ، زندان ، بازجویی ؛ می دانید که اینها بـه انـسـان هـیـجـان مـی دهـد. بـعـد کـه انـسـان بـیـرون مـی آیـد و خـیـل عـظـیـم مـردمـی کـه بـه ایـن چـیـزهـا عـلاقـه مـنـدنـد و رهـبـری مـثـل امـام (ره ) کـه اینها را هدایت می کرد و کارها و فکرها و راهها را تصحیح می کرد مشاهده می نمود، هیجانش بیشتر می شد.
سـرکـوب قـیـام 15 خـرداد و تـبـعـیـد امام خمینی ـ فضای سنگینی را بر کشور حاکم کرد. شـرایـط فـکری و فرهنگی و سیاسی جامعه در جهت حذف هویت دینی و ملی ایران پیش می رفـت . سـلطـه بـلا مـنـازع امـریـکـا در ایـران و بـه تبع آن اجرای سیاستهای امریکایی و تزریق فرهنگ بیگانه ، بزرگترین بلا برای یک ملت ، یعنی فراموشی فرهنگ خودی و وادادگی در مقابل فرهنگ بیگانه را بر سر آنان فرود می آورد:
فرهنگ تحمیلی زورکی آن هم زورکی از نوع جدید را به خورد ما دادند.
فرهنگی که خصوصیت بارز آن برنامه ریزی برای فساد انسان است :
فرهنگی است که ارزشهای انسانی ، درخشندگی انسانی فضیلتهای انسانی در آن فرهنگ مـورد دشـمـنـی و بـغض است ؛ فرهنگی است که در اختیار خداوندان زر و زور و امپراتوران قـدرت و ابـزاری در اخـتـیـار آنـهـاسـت . بـا ایـن فـرهـنـگ در صـددنـد نـسـل بـنـی آدم را از هـمـه فـضـایـل انـسـانـی تهی کرده و انسانها را به موجودات فاسد تـبـدیـل کـنـنـد. انـسـانـهـا را مـوجـودات مـطـیـع و تـسـلیـم تبدیل کنند انسانها را از یاد خدا و معنویت غافل کنند... .
در ایـن راه سـعـی مـی کـردند که تنها مانع سر راه خویش یعنی روحانیت را با برنامه ای دقیق و فرهنگی بردارند:
سـالیـان مـتـمادی به صورت مستمر کار فرهنگی شده بود برای این که روحانیون را از چـشم مردم بیندازند و این مزاحم را از سر راه دور کنند. یک برنامه ریزی کاملا حساب شده و دقـیـق بـوده و هـدفـشان هم این بود که روحانیون که مانع پیشرفت سیاستهای خارجی و استعماری اعمال شده به وسیله پهلوی بودند از سر راه برداشته شوند.
دشمنان می دانستند که اگر بخواهند این کشور را در قبضه داشته باشند باید چیزی به نـام دیـن و ایـمـان دیـنـی در ایـن کشور نباشد و برای آن باید بساط روحانیت را برچینند. سنگین ترین تبلیغات و سخت گیرانه ترین فشارها بر علیه روحانیت به کار گرفته مـی شـد تـا از صـحـنـه خـارج شـونـد. اخـتـنـاق وحـشـت انگیزی پس از 15 خرداد با حمایت امریکاییها در کشور حاکم شده بود:
اخـتـنـاق آن قـدر زیـاد بود که اصلا تصور نمی کردیم ممکن است کسی بتواند به زبان صریح و روشن ، روزِ روشن جلوی چشم مردم حرف سیاسی به کسی یا به دوستی بزند یـا کـاغـذی را به او بدهد یا کاغذی را از او بگیرد. از بس فشار و خفقان بود، به کوچک تـریـن سـوءظـن افـراد را مـی گـرفـتـنـد و بـه خـانه ها می ریختند... . زندگی از لحاظ سیاسی زندگی سختی بود یعنی زندگی سیاسی بسیار زندگی سختی بود.
صدای هیچ کس شنیده نمی شد، سکوت مرگباری حاکم شده بود، زمانه بوی مردگی داشت . روشـنـفـکـران مـعـروف هـمـانـهـا کـه شـعـر مـی گـفـتـنـد، قـصـه مـی نـوشـتـنـد تحلیل سیاسی می کردند، آنها که داعیه رهبری مردم را داشتند، آنها که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایای اجتماعی وقتی آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهار نظری می کنند همه باید قبول کنند، به کلی سکوت کرده بودند، گویی هیچ رسالتی در حراست هویت ملی و دینی ندارند:
آل احـمـد در هـمـیـن کـتاب خدمت و خیانت روشنفکران می گوید: ((روشنفکران ایرانی .... دست خـودشـان را بـا خون پانزده خرداد شستند)) یعنی لب تر نکردند... . بدترین کاری که مـمـکـن بـود یـک مجموعه روشنفکری در ایران بکند کارهایی بود که روشنفکران ما در دوره پـانـزده سـاله نـهـضت اسلامی انجام دادند. به کل کنار رفتند. البته بعضی از اینها که بـه خـاطـر چیزی مختصری به زندان می افتادند تقریبا به فوریت به توبه نامه می رسیدند... .
فضا به قدری یاءس آلود بود و خفقان به قدری شدید بود که قشر عظیمی از روحانیت نـیـز نـاامـیـد شـده بـودنـد. پـس از سـرکـوب قـیـام 15 خـرداد بـخـش قـابـل تـوجـهـی از روحـانـیت به ناامیدی از ادامه نهضت رسیدند، حتی عالمی روشن ضمیر مثل علامه طباطبایی :
پـدرم بـا مـرحـوم عـلامـه طـبـاطـبـایـی خـیـلی دوسـت بـودنـد سـاعـتـهـا در مـنـزل پـدرم مـی نـشـسـتـند و با یکدیگر صحبت می کردند... . من به عنوان یک طلبه جوان دربـاره مسایل مبارزه با ایشان صحبت می کردم و می گفتم شما چرا در این فضای مبارزات وارد نمی شوید؟
ایـشـان مـی گفتند... ما علما در برهه ای از زمان می توانستیم تاءثیر بگذاریم ـ مرادشان زمـان مشروطه و بدو ورود تمدن جدید بود ـ ولی گناه بزرگی واقع شد که آن وقت این کـار تـعـقـیـب نـشـد امـا دیگر حالا وقت گذشته است و فایده ندارد... و این نظامی که ما می بینیم بر سر کار است با این حرفها و با این یک ذره و دو ذره ها از بین نخواهد رفت .
البـتـه بـرخـی از روحـانیون اعتقادی به مبارزه نداشتند و سرگرم اختلافات جزئی بین خودشان بودند:
اگـر اعـتـراف نـکـنـیم ، از حقایق تلخی که وجود داشته سوءاستفاده خواهند کرد: همه علما و روحـانـیـون نبودند که به مبارزه معتقد باشند؛ همه فکر نمی کردند که برای آماده کردن مـردم بـه یـک جـهـاد فـکـری و اخـلاقـی دراز مـدت و عـمـیـق احـتـیـاج اسـت ؛ هـمـه قبول نداشتند دشمن بزرگی به نام دستگاه حاکم جبار وجود دارد که به خاطر مبارزه با او بـایـد از مـبـارزه هـای کـوچـک دسـت بـرداشـت ؛ هـمـه قـبـول نـداشـتـند که طلبه جوان حق دارد در کنار درس و مطالعه و مباحثه گاهی هم مظالم و فـجـایـعـی را کـه در جـامـعـه مـا مـی گـذرد بـر زبـان جـاری کـنـد و خـلاصـه هـمـه قـبـول نـداشتند که یک انسان موظف است در دوران اختناق با دستگاه حاکم جبار طاغوتی که فسادشان بر همه واضح بود مبارزه کند.
تنها عده کمی از یاران امام و فضلای جوان بودند که جراءت کردند به تاءسی از امام و مـقـتـدای خـویش اسیر جو نشوند و حرکت آن بزرگوار را ادامه دهند. نا امید نشده و مبارزه را به پیش ببرند. طلاب و فضلای جوان بودند که در فضای غم انگیز و غربت زده آن روز یـکـّه و تنها عَلَم مبارزه را بر پا داشتند، علی رغم همه بی مهری ها و نگاههای سرد و یخ زده و عـلی رغـم سـیـلی کـه بر گونه زخم دیده شان نواخته می شد پرچم دفاع از هویت دینی و ملی را برافراشته نگه داشتند:
یـک عـده فـضـلا و طـلاب جـوان خـیـلی زحـمـت کـشـیـدنـد، خـیـلی مـحـرومـیـتـهـا را تـحـمل کردند، خیلیها به خاطر این که توسط ساواک به زندان رفته بودند اسمشان از لیست حقوق قطع شد. آنهایی که سینه را سپر می کردند و در خط مقدم می ایستادند غالبا تـنـهـا گـذاشـتـه مـی شـدند و کسانی که باید به اینها کمک می کردند به درد اینها می خوردند و به داد اینها می رسیدند، نمی رسیدند.
اگر فهم و درک این عده از روحانیون نبود که در آن روز نیاز زمان را درک کردند و با همه سـخـتـیهایش به آن پاسخ گفتند و برای آن سرمایه گذاری نمودند، شعله نهضت خاموش می گشت و انقلاب پیش نمی آمد و حتی از خود روحانیت هم اثری باقی نمی ماند:
این گروهی که در آن روز مبارزه را انجام دادند روحانیت را نجات دادند.
عـنـاصـر اصـلی مـبـارزه ، یـعـنـی طـلاّ ب و فـضـلای جـوان پـس از سـرکـوبـهـای سـال 42 و 43 دو اقـدام را سـرلوحـه کـارهـای خـویـش قـرار دادنـد: یـکـی مـبـارزه مـخـفـی وتـشـکیلاتی و سازماندهی نیروهای باقی مانده و دوم که مهمتر و اساسی تر بود کاری علمی بود. از اولین سازمانهای مخفی ، هیئت مؤ تلفه بود که پس از ترور منصور توسط آنها، تعدادی از اعضا شهید و زندانی شدند:
یـکـی هـم هـمـیـن سـازمـانـی بود که ما در قم داشتیم طرح ریزی می کردیم و به وجود می آوردیم ... علاوه بر این که کارهای بنیانی و فکری هم انجام گرفت .
ایـن تـشـکـیـلات مخفی و انقلابی که در سال 43 هسته اولیه آن توسط ایشان و جمعی از هـمـرزمـانـشان مثل آقای هاشمی رفسنجانی ، آذری قمی ، مصباح یزدی ، ربانی شیرازی ، قـدوسـی و... پـایـه گـذاری شـده بـود، بـا لو رفـتـن اسـاسـنـامـه آن در مـنـزل آقـای آذری قـمـی بـه دسـت سـاواک از هـم پـاشـیـده شـد. چـنـد نـفـر مـثـل آقـای آذری قـمـی ، مـنـتظری و ربانی شیرازی دستگیر شدند و ایشان و آقای هاشمی مجبور به زندگی مخفی شدند:
مـن و آقـای هـاشـمـی هـر دو بـه تـهـران آمـدیـم ، خـانـه گـرفـتـیـم ، هـم مـنـزل شـدیـم و در حـالی کـه فـراری بـودیـم بـه اصـطـلاح در داخل خانه ای حدود یک سال مخفی بودیم و با هم زندگی می کردیم .
پـس از مـدتها زندگی مخفی نهایتا در سال 46 سومین دستگیری و بازداشت ایشان در همین رابطه به وقوع پیوست .
تحولات اجتماعی خصوصا انقلابها نیاز به یک مبنای فکری دارند پایه و مبنایی که با آن بـتـوان هم شرایط کنونی را نقد کرد و هم تصویر روشنی از آینده به دست داد، علاوه بر اینکه می بایست دارای عناصری باشد که بتواند روح انقلابی را در جامعه بدمد و آن را شعله ور سازد تا نیروی لازم را جهت مقابله با حاکمیت و نظام مسلط فراهم نماید و اسلام آن مـکـتـب و مبنای فکری بود که ظرفیت انگیزش و راهبری مبارزان و مردمان را داشت . اسلام دیـن زنـدگـی و سـعـادت اسـت کـه بـا تـسـلیم در برابر دستورات آن انقلاب پیروز می شود.32 اولین مسئولیت مبارزان این بود که اسلام انقلابی را زنده کنند. تحریفاتی که مـوجب شده بود این پویایی از آن گرفته شود باید روشن می گشت تا راه برای همگان روشن شود:
پـانـزده خـرداد کـه گذشت یک مرحله از مبارزه سپری شد، اما مرحله سخت تر مبارزه شروع گـردیـد، آن مرحله ای که خیلی ها راحت خط را گم می کردند و از مبارزه منصرف می شدند! مـردمی وجود داشتند که برای تحمل بار سنگین انقلاب محتاج آن بودند که زنگار اندیشه هـای تـحـمیل شده تحریفی غلط از ذهنهای آنان پاک بشود. مردمی وجود داشتند که سالیان دراز در طـول قـرنـهـا بـه آنـهـا تـلقین شده بود که با قدرتها نباید جنگید. و نمی شود جـنـگـیـد. مـردمـی بـودنـد کـه فـکـر نـمـی کـردنـد غـیـر از نـمـاز و نـمـاز مـستحبی و انفاق مـال جـزئی بـه فـقـرا عـبـادتی وجود داشته باشد که لازم باشد انسان برایش سرمایه گـذاری کـنـد! مـردمـی بـودنـد کـه جـهـاد و امـر بـه مـعـروف و نـهـی از مـنـکـر را قـبـول نـداشـتـنـد... قـبـول نـداشـتـنـد کـه بـایـد نـهـی از مـنـکـر بـشـود و در مقابل فساد و ظلم و طغیان باید مقاومت کرد.
در ایـن مـسـیر ابتدا می بایست اسلام را فرا گرفت ، گنجینه روح و اندیشه را باید غنی کـرد، زیـرا تـا انـسـان خـود را غـنی نکند نمی تواند بجوشد و راهبر دیگران باشد. لذا ایـشـان کـه هم در دروس سطوح عالی حوزه شرکت می کردند و هم دروس سطح و تفسیر را برای دیگر فضلا تدریس می کردند نظرشان این بود:
قـبـل از پیروزی انقلاب ... به طلبه های خودم در مشهد می گفتم شما اگر بخواهید در راه مـبـارزه و مـؤ ثـر بـاشـیـد و یـک عـنـصـر کـار سـاز و و گـره گـشا به حساب بیایید، در صـورتـی ایـن تحقق پیدا خواهد کرد که اسلام را بشناسید. بدون فهم قرآن و حدیث نمی شود اسلام را شناخت ... چه کسی قرآن و حدیث را می فهمد؟ آن کسی که در راه فهم قرآن و حـدیـث یـعـنـی هـمین فقاهت سالها کار کرده است ... به آنها می گفتم بی مایه فطیر است . اگر مایه درست نکنید فایده ندارد... .
پـس از دریـافـت و درک اسـلام مـی بـایـد آن را بـه جـامـعـه و عـامـه مـردم هـم انـتـقـال داد. بـنابراین مهم ترین اشتغال ایشان در مسیر مبارزه علاوه بر توشه گیری از خـرمـن گـنـجـیـنـه هـای حـیـات بـخـش اسـلام در حـوزه از سـالهای 43 به بعد فعالیتهای ایـدئولوژیـک و سـیـاسـی در سـطح حوزه و دانشگاه و به تدریج در سطح کلی جامعه در مـشـهـد بـود کـه سـرچـشـمـه بـیـشـتـر حـرکـتـهـای تـنـد انـقـلابـی در هـمـان سـال و سـالهای بعد محسوب می گشت . حاصل این فعالیتها جلسات درسی بزرگ و پر جـمـعـیـت تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامی به همراه ترجمه ها و تاءلیفات متعددی در زمینه انـدیـشه اسلامی بود.35 که دستگیری و بازداشتهای متوالی در سالهای 46 و 49 و 50 را در پـی داشـت . کـانـون ایـن حـرکـتـهـا مـسـجـد بـود و اولین مسجد، مسجد امام حسن (ع ) در خیابانی خلوت و دور افتاده با فضایی کوچک و جمعیتی حدود 20 نفر مرکب از چند پیرمرد و آدمـهـایـی مـتـوسـط کـه بـا امـامـت ایـشـان و شـروع سـخـنـرانـیـهـا جـانـی تازه گرفت و محل جذب جوانان گشت :
در طـول مـدت خیلی کمی ، این مسجد از جمعی پر شد به طوری که دیگر جا تنگ شد... در مدت شاید دو سه ماه آوازه این مسجد در مشهد بخصوص در میان جوانها پیچید.
هـمـیـن آوازه ، بـانـی و کـسـبـه مـسـجـد تـازه تاءسیس کرامت را بر آن داشت تا برای رونق مسجدشان پیشنمازی مسجد را به او بسپارند:
مـرا بردند آن مسجد و اجتماع زیادی در آنجا تشکیل شد... که واقعا یک حرکت فکری در بین قشرهای متوسط ایجاد شد.
خـصوصیت مسجد این بود که مرکزی عمومی و مرکب از توده مردم و همه طبقات جامعه بود و هـمـین نکته امکان می داد تا گستره مبارزه در میان نخبگان حوزوی و دانشگاهی محدود نماند و بـه مـیـان هـمـه اقـشـار رسـوخ پـیـدا کـنـد. مـردم عـادی نـیـز در جـریـان مسائل قرار گیرند و همراه شوند:
قـبـل از آن مـن بـا دانـشـجـویـان ارتـباطات زیادی داشتم . کلاسهای متعددی برای جوانها و دانـشجویان و طلبه ها برقرار کردم ، لکن قشرهای متوسط شهر و مردم کوچه و بازار از مـسـایـل انـقـالب بـخـصـوص مـسـائل بـنـیـانـی انـقـلاب چـنـدان اطـلاعـی نـداشـتـنـد. از سـال 42 وقـتـی مـسـائل هـمـه گـیـر شـد و چند سالی از مسجد کرامت گذشته بود با حفظ فضای انقلاب یک تحولی در مشهد به وجود آوردند.
سـاواک نـتـوانـسـت جـوشـش انـقـلابـی بـه وجـود آمـده در مـسـجـد را تحمل کند اخطار کردند، مانع رفت و آمد و تشکیل سخنرانی شدند، افراد مؤ ثر را دستگیر کـردنـد تـا اینکه :بالاخره ساواک آن جا را تعطیل کرد و برگشتم مجددا به مسجد امام حسن (ع ).
در سـالهـای مـیـانـه 50 تا 53 فعالیتهای اسلامی و مبارزات پنهانی ، مبارزات فکری و انقلابی در مشهد بر محور تلاشهایی دور می زد که در سه مسجد کرامت ، امام حسن و میرزا جـعفر انجام می یافت . مهم ترین کلاسهای عمومی درسهای تفسیر و ایدئولوژی ایشان در ایـن سـه مـسـجـد تشکیل می شدند و هزاران نفر را در هفته با تفکر انقلابی اسلام آشنا می کـرد و آنـهـا را نـسـبـت بـه فـداکـاری و مـبـارزه بـی قـرار مـی سـاخـت و بـه هـمـیـن دلیـل بـود کـه ایـن کـانـونـهـا بـا یـورشـهـای وحـشـیـانـه سـاواک تـعـطـیل می شدند و بسیاری به جرم شرکت در آنها یا کارگردانی جلسات آنها بازداشت یا بازجویی می شدند. با تعطیلی این مراکز، جو نارضایتی عمومی به ایشان امکان می داد تـا جـلسـات کـوچک و خصوصی را هر چه بیشتر گسترش دهد و در محیطهای خصوصی تـر و امـن تـر آزادانـه تـر و بـی پـرواتر شود، انقلابی را در جوانها برانگیزد و به موازات آن دامنه فعالیتها را به دیگر شهرهای خراسان بکشاند. علاوه بر این شاگردان و طـلاب و فـضـلای جـوان حـوزه درس شـان هـم بـه شـهـرسـتـانـهـا گـسـیـل مـی شـدنـد و آتـش مـقـدس مـبـارزه را بـه حـوزهـای وسـیـع تـر منتقل می کردند. برگزاری جلسات بزرگی تحت نام درسهایی از نهج البلاغه در مسجد امـام حـسـن (ع ) فـضـای گـرفـتـه شـهـر مـشـهـد را با گفتارهایی از علی (ع ) با شرح و تـوضـیـح ایـشان که به صورت جزوه هایی پلی کپی شده دست به دست می گشت روشن مـی سـاخـت . سـاواک مـشـهـد کـه نـمی توانست آن مرکز عظیم تبلیغاتی که محور تبلیغات اسـلامـی شـده را بـبیند و تحمل کند بارها ایشان را احضار و تهدید کرد. اطراف منزلشان جاسوس گمارد افراد بسیاری را بازداشت کرد تا بتواند ارتباطات ایشان و مبارزین را کـشـف کند و سرانجام در آذرماه 53 ناگزیر شد با یورش به منزلشان ایشان را دستگیر کـنـد. ایـن شـشـمـیـن و سـخـت تـریـن دسـتـگـیـری ایـشـان بـود. بـا انـتـقـال بـه تـهران و زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شهربانی در سلولی با سخت تـریـن شـرایـط و هـمـراه بـا بـازجـویـی هـای دشـوار نـگـهـداری مـی شـدنـد.40 یـک سـال بـعد پس از آزادی از زندان و بازگشت به مشهد دوباره همان کارها و فعالیتها را از سـر مـی گـیـرنـد لکـن دیـگـر هـر گـز بـه او اجـازه و امـکـان تـشـکـیـل کـلاسـهـا و بـرنـامـه هـای عـمـومـی داده نـشـد. لذا طـرح تشکیل سازمانی از روحانیون مبارز را می ریزد که بعدها هسته مرکزی جامعه روحانیت مبارز و حـزب جـمـهـوری اسـلامـی مـی شـود. هـدف هـم این بود که به وسیله آن بتوانند با مردم ارتباط گسترده پیدا کنند:
البـتـه روحـانـیـت را کـه آن وقـت مـطـرح مـی کـردیـم بـرای ایـن بـود کـه اول یـک قـاعـده و پایه ای به صورت متشکل به وجود بیاید و بعد آن وسیله ای بشود تا بـتـوانـیـم سازماندهی و تشکل را در میان انبوه مردمی که در ارتباط با ما بودند گسترش دهیم ... . کاغذ و قلم برداشتیم و در همان جلسه بنا کردیم به اسم نوشتن که چه کسانی را دعـوت کـنـیـم . بـه ایـن تـرتـیـب کـارهـا شـروع شـد. در مـشـهـد تـشـکـیـل جلسه دادیم و از هم که جدا می شدیم بنابراین شد که دنباله جلسات در تهران گـرفـته شود و من از مشهد برای شرکت کردن به تهران بیایم و بعضی از برادرها در قم بودند از قم به تهران بیایند. همین کار را می کردیم . در آن شدت اختناق من از مشهد و برادران از قم راه می افتادیم و به تهران می آمدیم .
هـدف اصـلی ایـن بـود کـه تشکیلات بتواند در آینده بخش عظیمی از مردم را در جهت مبارزه بـسـیـج کـنـد تـا ایـنـکـه بـا بـازداشـت نـاگـهـانـی بـسـیـاری از اعـضـای تـشـکـل از جـمـله ایـشـان و تـبـعـیـد بـه ایـرانـشـهـر بـه مـدت سـه سـال ، سـازمـان از هـم پـاشـیـد. لکـن مـدتـی بـعـد بـقـیـه اعـضـای سـازمـان بـا احـتـیـاط کـامـل سـعـی در راه انـدازی آن مـی کـنـنـد و لذا شـهـیـد بـا هـنـر مـاءمـور می شود اساسنامه تـشـکـل را بـه تـبـعـیـد گاه ایشان آورده و نظرشان را جویا شود. با اوج گیری مبارزات مـردمـی در سـال 57 و بـاز شـدن در زنـدان هـا و خـارج شـدن کـنـتـرل اوضاع از دست رژیم ، تبعیدی ها هم به تدریج بازگشتند ایشان نیز پس از یک سال به مشهد بازگشتند و مجددا جلسات تشکل ادامه پیدا کرد. قرار بر این گذاشتند که موجودیت تشکل را به طور رسمی اعلام کنند. ده نفر به عنوان هیئت مرکزی سازمان و ده نفر هـم اعـضای مخفی آن تا در صورت دستگیری اعضای اصلی سازمان بصورت مخفی کار را ادامـه دهـد لکـن اعـلامـیـه امـام در آسـتانه محرم که به مبارزین دستور داده بودند مجالس را گـرم کـنـنـد اجـتـمـاعـات بـا شـکـوه تـرتـیـب دهـنـد بـاعـث تـعـویـق اعـلان مـوجـودیـت تشکل شد
وقـتـی ایـن اعـلامـیـه بـا ایـن همه دستورات زیاد و واقعا خونین رسید، ما احساس کردیم که وظـیفه مان تغییر کرد؛ یعنی باید کار ادامه این تشکیلات را برای بعد از محرم بگذاریم و فعلا تمام نیرویمان را در راه زنده کردن مضمون این اعلامیه به کار ببریم ... .
بـرای انـجـام ایـن ماءموریت و بر پایی مجالس شور حسینی در دهه محرم به مشهد بازمی گـردنـد و مسجد کرامت دیگر بار کانون مبارزات مردم مشهد می شود. ایشان و شهید هاشمی نـژاد، آقـای طـبـسـی و چـنـد طـلبـه دیـگـر سـتـادی را جـهـت هـدایـت مـبـارزیـن در مـسـجـد تشکیل می دهند.
مـا در ایـن مـسـجد روز را با امنیت می گذراندیم و هیچ واهمه ای نداشتیم که بیایند مسجد را تصرف کنند یا ماها را بگیرند، لکن شبها را آهسته از تاریکی استفاده می کردیم می آمدیم بـیـرون و در یـک مـنـزلی غـیـر از مـنـازل خـودمان می رفتیم و هر شب چند نفری در مسجد می مـانـدیـم خـیـلی شـب و روزهـای پـرهـیـجـان و پـرشـوری بـود تـا ایـنـکـه مسائل آذرماه مشهد که مسائل سختی بود پیش آمد و ابتدا به بیمارستان حمله کردند که همان روز حمله ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم ... این تحصن در مشهد و خارج آن اثر مهمی بخشید و از نقاط عطف مبارزات مشهد بود.
اوج گـیـری مـبـارزات و لزوم هدایت مبارزین ، تظاهرات فراوان و سازماندهی راهپیمایی ها بی سابقه چند صد هزار نفری مشهد باعث شد که دیگر نتوانند به تهران برگردند و ارتـبـاطـشان با دیگر اعضای تشکل کم شد، تا اینکه با انتخاب ایشان توسط امام برای عضویت در شورای انقلاب در روزهای پایانی مبارزه ناچار می شوند به تهران بیایند.
مـرحـوم شـهـیـد مـطـهری چند بار برایم پیغام فرستادند برای یک کار مهمی باید بیایم تـهـران و لذا دوسـتـان مـشـهـد را راضـی کـردم که بیایم تهران . آن کار مهم این بود که حـضـرت امـام مـن را بـه عنوان عضو شورای انقلاب معین کرده بودند و من از این قضیه خبر نداشتم که آنها می خواستند این مطلب را ابلاغ کنند. لهذا این انتصاب حضرت امام موجب شد بیایم تهران .
از ایـن پس شورای انقلاب کانون و محور هدایت حرکتهای انقلابی و سازماندهی انقلابیون شـد. سـازمـانـدهـی راهـپـیـمـایـی هـا، بـرقـراری ارتـبـاط مـیـان مـبـارزیـن ، بـررسـی و کنترل اوضاع داخلی ، تعیین چگونگی و استراتژیهای برخورد با سران رژیم و نهادهای وابسته به آن ، ایجاد پل ارتباطی داخل با رهبری که در فرانسه اقامت داشت ، از جمله مهم تـریـن اقـدامـات و وظـایـف شـورای انـقـلاب بـه شـمـار مـی رفـت . مـدرسـه رفـاه محل تشکیل جلسات و مقر فرماندهی مبارزات بود. روزهای آخر عمر رژیم فرار شاه و نخست وزیـری بـخـتـیـار و اعـلام بـازگـشـت امام به وطن پس از سالها دوری ، التهاب عجیبی در کـشـور بـه وجـود آورده بـود. خـبر بستن فرودگاهها و ممانعت از ورود امام به وطن و لزوم انـجـام اقداماتی از سوی مبارزین و رهبران آنها مدرسه رفاه مقر شورا را پر جنب و جوش کرده بود.
آن روز کـه قـرار بـود امـام بـیـایـنـد و نـیـامـدند، ما رفتیم بهشت زهرا یک سخنرانی شهید بـهـشـتـی کـردنـد بـعـد هـم قطعنامه ای که تهیه کرده بودیم خواندم و برگشتیم . وقتی بـرگـشـتـیـم ، صـحـبـت شد حالا باید قدم بعدی چه باشد؟ فکر تحصن در تهران (مسجد دانـشـگـاه ) بـی ارتـبـاط بـا تـحـصـن در مـشـهـد نـبـود.... مـا فـورا رفـتـیـم داخل مسجد و آن اطاقک بالای مسجد را ستاد کارهایمان قرار دادیم .
سـخـنـرانـی ، انتشار بولتن ، انتشار اعلامیه ، تبلیغات ، اعزام افراد به مراکز مختلف و حـجـم بـالای کـارهـا پس از ورود امام به وطن ، دبیرستان علوی را نیز در خدمت شورا قرار داد. لحظات و روزهای پر حادثه ای که می بایست از این دو مکان کوچک مدیریت می شدند.
آن روزهـا لحـظات آن قدر پر حادثه بود که قدرت ذهنی و حتی چشم انسان قادر نبود همه ایـن حـوادث را بـبـیـند و تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازه های کشور در آن چند روز داشـت خـودش را نـشـان مـی داد و در ایـن مـحـدوده مـکـانـی کـوچـک و بـر یـک عـده مـعـدودی تحمیل می شد که باید آنها را حل و فصل کنند... .46
روزهـای فـجر انقلاب یکی پس از دیگری سپری می شدند تا اینکه در روز 22 بهمن 57 پـس از سـالهـا تـلاش و مـبـارزه و نـثـار خـونـهـای هـزاران شـهـیـد و تـحـمـل مـرارتـهـای زنـدان و تـبـعـید، تلاش ملت و مبارزان به بار نشست و دیو استبداد و استعمار رفت .
روز 22 بـهـمـن مـن در آن کـارخـانه بودم که خبر حمله نیروهای گارد به نیروی هوایی را شنیدم که به وسیله مردم شکست خوردند و تار و مار شدند. در راه بازگشت از آن کارخانه بـودم کـه نـاگـهـان رادیو گفت ((این جا صدای انقلاب اسلامی ایران است )) و من از ماشین پایین آمدم روی خیابان افتادم و سجده کردم .
فـجـر انـقـلاب دمـیده بود. طلوع فجری که کمتر کسی حتی از مبارزین آن را باور می کرد کسی باور نمی کرد که آن فضای یاءس آلود و ان تور نامرئی و کمند نامرئی فرهنگی اسـتـعـمـار پـاره شده باشد و ابرهای تیره ظلم و فساد با تند باد انقلاب فرزندان ملت کنار رفته است و خورشید اسلام و انقلاب از سپیده دمان 22 بهمن طلوع کرده است .
ایـن اصـلا یـک چـیز باور نکردنی بود و خنده دار! این جانب که به شما بگویم شاید تا چند هفته دائما این فکر و این شک برای من پیش آمده بود که نکند من خواب باشم و لذا فکر می کردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم ، اما معلوم شد نخیر بیداری است !
آری خـواب نـبـود واقـعا خورشید اسلام و انقلاب دمیده بود. شاید چنین به نظر برسد که پـس از پـیـروزی و شکستن استبداد خشن و وحشتناک پهلوی با آن دستگاههای جهنمی شکنجه گـر دیـگـر مـوسـم راحـتـی و گـشـایش و آسودگی فرارسیده است و انقلابیون با فراغ بـال مـی تـوانـنـد افـکـار و انـدیـشـه های خود را که سالها برای آن مبارزه کرده زندان و شـکـنـجـه دیـده انـد تـبـعـیـدگـاهـهـا و مـرارتـهـا کـشـیـده انـد بـه راحـتـی جـامـه عـمـل بـپـوشـانـنـد، لکـن قـضیه به این سادگیها هم نبود، بلکه آغازِ تلاشی نو، سخت و توانفرسا بود که ایشان را تا مرز شهادت هم پیش برد.
3. دوران میانسالی (پس از انقلاب )
انـقـلاب اسـلامـی بـا خصوصیات ، اهداف و ارزشهای جدید به پیروزی رسید و مرحله ای جـدیـد از زنـدگـی ایشان شروع شد، مرحله ای که در آن مهم ترین وظیفه ای که بر دوش رهـبـران انـقـلاب قـرار داشـت تـرسـیـم و تـاءسـیـس جامعه ای جدید بر ویرانه های جامعه گـذشـتـه اسـت . درپـی انـجام این رسالت ایشان در مقاطع مختلف و در کنار امام خمینی به ترسیم چشم انداز آینده پرداختند.
انـقـلاب بـزرگ ما خصوصیات مخصوص به خود داشت ... . تکیه بر اسلام ، هدف گیری ایـجـاد حـکـومـت اسـلامـی ، تـجـدیـد نـظـر در مـفـاهـیـم سـیـاسـی عـالم مـثـل آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی و چیزهای دیگر و حرکت به سمت دنیا و جامعه ای که بر پایه ارزشهای اسلامی بنا شده است .
پس از فرو ریختن نظم و جامعه قبلی ، اکنون نوبت تاءسیس و ساختن جامعه و نظم جدیدی اسـت کـه از نـظرگاه ایشان برای تحقق آن و رسیدن به کمالش باید چهار مرحله را پشت سر گذاشت اولین قدم آن :
ترتیب نظام اسلامی مبتنی بر انقلاب اسلامی است .
قدم بعدی که از آن دشوارتر است :
ایـجـاد دولت اسـلامـی اسـت ، دولت نـه به معنی هیئت وزیران ، یعنی مجموعه کارگزاران حکومت یعنی من و شما. این مشکل تراز مراحل قبلی است .
بعد از این مرحله :
مـرحـله تـلا لو و تـشـعـشع نظام اسلامی است ، یعنی مرحله ایجاد کشور اسلامی . اگر این مـرحله به وجود آمد آن گاه برای مسلمانهای عالم الگو و اسوه می شویم : لتکون شهداء علی الناس .
و مرحله آخر:
اگر توانستیم این مرحله را به سلامت طی کنیم آن گاه مرحله بعدی ، ایجاد دنیای اسلامی است .
در انـجـام ایـن رسـالت خـطـیـر از هـمـان بـدو پـیـروزی و در ادامـه تـلاشـهـایـی کـه در قبل از نقلاب داشتند با انگیزه ای دو چندان کمر همت را می بایست می بستند. بنا به موقعیت و نـقـشـی کـه ایـشـان در قـبـل از انـقـلاب داشـتند، یعنی هم نقش هدایت فکری داشتند هم نقش سازماندهی حرکتهای انقلابی ، در مسندهایی قرار گرفتند که متناسب با ادامه همین در نقش بود، مثل عضویت در شورای انقلاب و مسند امامت جمعه تهران ، در این راستا و...در پی تحقق مـرحـله اول یـعـنـی نظام سازی و تعیّن نوع رژیم و ساختارهای آن مرارتها و زحمات توان فـرسـایـی را ایـشـان و دوسـتـانـشـان در شـورای انـقـلاب متحمل شدند.
شـورای انـقـلاب بـه عـنـوان نهاد سیاستگذاری در این زمان نقش بسزایی بر عهده داشت و طـبـعـا افـراد تـشکیل دهنده آن از جمله ایشان نقش عمده ای ایفا می کنند، یعنی هم در راه جامعه سـازی و هـم در گـام دوم و تـعـیـن سـاخـتارهای نظام و هم در تاءسیس نهادهای نظام از جمله مـجـلس شـورا و نـهادهای انقلابی مثل سپاه پاسداران نقش برجسته ای داشتند. سعی ما بر این است که از زبان خود ایشان شرایط زمانه و نقشی را که ایفا نمودند ترسیم نماییم .
مسئولیت تاءسیس جامعه ای جدید مبتنی بر آرمانهای جدید و افکار نو، مسئولیت کمی نیست . جامعه ای که پس از استبداد، نیروهای فوق العاده ای در آن آزاد شده اند و هرج و مرج و نا امـنـی در آن گـسترده می شود، اداره جامعه فوق العاده دشوار می شود و شورای انقلاب در این زمان مسئول اداره جامعه است :
مـن بـا بـسـیـاری از شـهـدای نامدار با هم بودیم . کمتر ساعتی را ما چند نفر از هم جدا می شـدیـم . چـنـد چـیـز مـا را بـه هـم مـتـصـل مـی کـرد: یـکـی شـورای انـقـلاب بـود... تـمـام مسائل به این جمع مربوط می شد که بایستی دائما با هم باشیم .
گـام اول در راه جـامـعـه سازی ، تعیین نوع رژیم سیاسی است . بر سر تعیین نوع رژیم سـه تـفـکـر و نـمـایـندگان آنها رودرروی هم قرار گرفتند گروههای چپ با اندیشه های مـارکـسـیـسـیـتـی و پـیـشـنـهـاد جـمـهـوری خـلق و گـروهـهـای لیـبـرال بـا پـیـشـنـهـاد جـمـهوری دموکراتیک و گروههای انقلابی و خط امامی با پیشنهاد جـمـهـوری اسـلامـی . هـر کـدام از ایـنـهـا خـواهـان ایـن بـودند که خود و اندیشه شان محور تـشـکـیـل نـظـام جـدیـد قـرار گـیـرد. ایـشـان و هـمـفـکـرانـشـان خـواهـان تـشـکـیـل جامعه ای الهی اسلامی با حکومتی اسلامی بودند. در نظرشان اسلام محور جامعه اسـلامـی باید قرار گیرد و بدون اسلام و با اندیشه های التقاطی نمی توان جامعه ای اسـلامی داشت . یکی از وظایفی که در این راستا می بایست انجام می گرفت ، تبیین درست ایـن مـوضـوع بود و لذا از مناسبتها و موقعیتهای مختلف بهره بردند تا این نکته را برای جامعه روشن نمایند.
کـسـی کـه اسـلام را بـه عـنـوان بـرنـامـه زنـدگـی قبول ندارد، هر تفکر و اندیشه دیگر هم که داشته باشد... نمی تواند یک حکومت الهی را تشکیل بدهد. و قتی حکومت الهی نبود جامعه هم اسلامی نخواهد بود.
بـنـابـرایـن دو گـروه در مـقـابـل تـفـکـر آنـها قرار داشت : گروهی که معتقد بودند اسلام قابل عمل نیست و تاریخ مصرف آن گذشته است . گروههای دیگری هم بودند که به ایـن صـراحـت مـوضـع نـمی گرفتند. آنان یا اصولا اندیشه ای التقاطی داشتند یا اینکه چـون مـرجـعیت امام و اسلام را می دیدند جراءت اظهار بی پرده نظرات خویش را نداشتند و هـمـواره ظاهری اسلامی برای آن درست می کردند. با ورود امام و اعلام ((جمهوری اسلامی ، نـه یـک کـلمـه کـم نـه یک کلمه زیاد)) برای رفراندوم ، نزاع به نفع نیروهای انقلابی خاتمه پیدا کرد و با 2/98 درصد آرای مردم تاءیید گردید و تلاشهای نیروهای خط امام و ایشان به ثمر نشست
وقتی که جمهوری اسلامی مطرح شد و رفراندوم شد، بیش از 98 درصد مردم به جمهوری اسـلامـی راءی دادنـد در حـالی کـه شـاهـد و نـاظـر بودیم آن روز تلاشهای زیاد صورت گـرفـت تـا عـنـوان جـمـهـوری اسـلامـی را بـه عـنـوانـهـای دیـگـری از قـبـیـل جـمـهـوری دمـوکـراتـیـک اسـلامـی ، جـمـهـوری دمـوکـراتـیـک خـلق و چـیـزهـای دیـگـر تبدیل کنند.
پـس از تـعـیـن نـوع رژیم اکنون نوبت تعیین ساختار سیاسی بود. مجلس خبرگان قانون اسـاسـی عـهـده دار ایـن کـار شـد. ترکیب مجلس که اکثر از علما و فقها بودند و نهایتا با طـرح بـحـث ولایـت فـقـیـه نـقـطـه چـالش بـزرگ در جـامـعـه بـه وجـود آمـد. لیـبـرال هـا کـه در دولت مـوقـت اکـثـریـت و در شـورای انـقـلاب دسـتـی داشتند و در قضیه رفـرانـدوم هـم شـکـسـت خـورده بـودنـد، هـمـه تـلاش خـود را در مـخـالفـت بـا ایـن اصـل بـه کـار بـردنـد. عده زیادی از اعضای دولت تصمیم گرفتند که مانع کار مجلس خبرگان شوند و خواستار انحلال آن شدند. ایشان و تنی چند از اعضای شورای انقلاب در مقابل آنها ایستادند:
از جـمله موارد اختلاف که خیلی روشن بود مسئله ولایت فقیه بود. آن شبی که در جلسه هیئت دولت نامه ای که امیر انتظام تهیه کرده بود و بعد 15 نفر یا 14 نفر از وزرای کابینه دولت مـوقـت از قـبـل امضاء گرفته بودند و قرار بر این بود که این نامه به اطلاع امام بـرسـد و این عده دسته جمعی استعفا بدهند یا انحلال مجلس خبرگان را بخواهند؛ آن شبی کـه ایـن نـامـه در هیئت وزیران مطرح بود، بنده بودم از کسانی بودم که از طرف شورای انقلاب در آن مجلس حضور داشتم .
دولت موقت و رئیس آن که توانسته بودند با تهدید به استعفا وزرای مورد دلخواه خویش را وارد کابینه کنند، این بار نیز تصور می کردند می توانند ایشان و نیروهای انقلاب و امـام را وادار بـه عـقـب نشینی کنند. لکن با پاسخ قاطع امام مبنی بر پذیرش استعفایشان عقب نشینی کردند! پس از تصویب قانون اساسی توسط خبرگان و تاءیید آن با اکثریت مـطـلق آرای مـردم عـلی رغـم تـحـریـم انـتـخـابـات تـوسـط بـرخـی گـروهـهـا مـثـل مـجـاهـدیـن خـلق و لیـبـرالهـا نـوبـت تـاءسـیـس نـهـادهـای نـظـام از قـبـیـل ریـاست جمهوری و مجلس براساس قانون اساسی بود. در جریان این وقایع ، صف بـنـدیـهـای فـکری آرام آرام شدیدتر می شد. یک طرف ایشان و کسانی بودند که موسوم بـه خـط امام بودند و یک طرف دیگر لیبرالها و تفکرات مارکسیستی . خط امامی که اینان مـعـرفـی مـی کـردند خصوصیات ویژه ای داشت در بعد اعتقادی معتقد به تفسیر خاصی از اسـلام بـود مـی بایست این تفکر ابتدا به مردم معرفی و سپس ویژگیهای آن ترسیم می شـد. در این زمان عمده ترین مشغله ایشان نیز همین بود. در انجام این رسالت از تریبونها و مـوقـعـیـتـهای مختلف بهره بردند. از جمله ایشان از تریبون نماز جمعه خط امام اینگونه تصویر می کنند:
خـط امـام ، خط احترام به شعائر مذهبی است ؛ خط امام خط احترام به ظواهر است ؛ خط احترام بـه عـالم دیـن اسـت ؛ خط احترام به احکام دینی است ؛ خط امام ، خط لازم شمردن اجرای همه احکام و حدود است .
خط امام خط پایبندی به اندیشه و فلسفه و تفکر اسلامی است ، امام مُرّ اسلام را مرّ کتاب و سـنـت را کـه بـه تـشـخـیـص مـتـخـصـصـان و آگـاهـان رسـیـده بـاشـد مشعل و پیشوای این قافله ای که نامش اسلامی است می شناسد.
در بـیـانی روشن تر آنان معتقد به تفسیر فقاهتی از اسلام بودند، یعنی اسلامی که با متد فقاهت از متون اصلی مثل قرآن و حدیث به دست آمده باشد.
اسـلام با تفسیر خط امام اسلام فقاهت است اسلامی که از متون قرآن و حدیث و با شیوه های فـقـهـا کـه در حـوزه های علمیه درسش را خوانده اند و شیوه اش را یاد گرفتند استنباط می شود.
در مـقـابـل ایـن تفسیر و این ویژگی از اسلام ، اسلامی قرار دارد که معتقد به متد خاصی برای برداشت از متون دینی نبود، به اصطلاح برداشت آزاد از متون دینی می کنند:
آن کسانی که فقه اسلامی را قبول ندارند، آن کسانی که حاضر نیستند احکام قاطع اسلام را در مـسـائل سـیـاسـی و در مـسـائل اجـتـمـاعـی و در مـسـائل اقـتـصـادی قـبـول بـکـنـنـد، خـیـلی راحت اسلام را تعبیر می کنند، نامش را اسلام می گذراند. کیفیت استفاده آنان از قرآن و حدیث کیفیت درستی نیست کیفیت مکتبی و علمی فقها نیست .
اما در بعد سیاست خارجی عمده ترین خصوصیت خط امام عبارت بود از:
طـرفـداری از مـلتـهـا و مـقـابله با ابرقدرتها خط امام در سیاست خارجی نه شرقی و نه غربی است ... امام با هر قدرت فائقه که بخواهد ملتها را به اسارت و به زنجیر بکشد مبارزه و مقابله می کند.
امـریـکا در نظر نیروهای خط امام سمبل قدرتی بود که ملت ایران را به اسارت گرفته بـود. هـم پـیـمـان حـکـومـت پـهـلوی بـود و لذا بـا هـر تـفـکـر گـروهـی کـه انـدکـی تمایل به امریکا داشت مخالف بودند:
هـر حـرکـتـی عـلیه رژیم انجام می دادیم احساس می کردیم داریم بر ضد امریکا انجام می دهیم و چنین تصوری در انقلاب جا افتاده و قطعی بود تا این که انقلاب پیروز شد و بعد از پیروزی انقلاب هم طبعا این روند وجود داشت . لذا با هر گرایش و انگیزه ای که اندکی جانبداری امریکا در آن تصور می شد به شدت مخالفت می کردیم
تـسـخـیـر لانه جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام این دو جبهه را در باب سیاست خـارجـی نـیـز در مـقـابـل یـکـدیـگـر قـرار داد. ایـن اقـدام بـه عـنـوان سـمـبل مبارزه با سلطه طلبی امریکا و اقدامی که دخالتهای آنها را در ایران قطع می کند مـورد حـمـایـت خـط امام قرار گرفت . شهید بهشتی به عنوان نایب رئیس مجلس خبرگان از تـریـبـون مـجـلس آن را تـاءیـیـد کـرد. اعـضـای مبارز شورای انقلاب از جمله ایشان هم به تـاءیـیـد ایـن حـرکـت پرداختند و در جمع دانشجویان حاضر شدند و به سخنرانی در جمع آنها پرداختند:
طبعا مساءله را از دیدگاه آن کسانی می دیدیم که به مبارزه با امریکا به صورت واقعی و حـقـیـقی معتقد هستند. لذا در شورای انقلاب از حرکت این بچه ها دفاع می کردیم و من همان وقت یک سخنرانی هم در لانه جاسوسی کردم .
در طـرف دیـگـر دولت موقت و برخی از اعضای شورای انقلاب قرار گرفتند. کسانی در دولت مـوقـت بـودنـد کـه آشـکـارا از مـنـافـع امریکا دفاع می کردند و بسیاری دیگر نیز حـساسیتی نسبت به حضور امریکائیها در ایران نداشتند66 و در شورای انقلاب هم کسانی بـودنـد کـه بـه شـدّت مـخـالف ایـن حـرکـت بـودنـد و خـواسـتـار حـل و فـصـل و آزادی بی قید و شرط و هر چه سریع تر گروگانهای امریکایی بودند. روشـنـگـری هـای ایـشـان و تـاءیـید دانشجویان نقش بسزایی در جا افتادن این حرکت ضد استعماری نزد رهبران نظام و افکار عمومی داشت :
مـخـالفـیـن عـمـده ، بـنـی صدر و بازرگان و قطب زاده بودند که بنی صدر طبعا با این چـیـزهـا خـیـلی مـخـالف بود و بازرگان هم سیاستش سیاست مخالف با این جریان و اصلا شکست خورده این جریان بود. قطب زاده هم که وزیر خارجه با آن روحیات بود و با آن دید سیاسی طبیعی بود با این جریان موافقت نمی کرد... حتی چندین بار قطب زاده در شورای انـقـلاب ادعـا کـرد کـه ایـنها تحت تاءثیر توده ای ها هستند و من چون اینها را می شناختم و تـنـهـا کـسـی بـودم که در آن جمع با رئوس این بچه ها آشنایی داشتم .... از اینها دفاع شـدیـد مـی کـردم و مـی گـفـتم اینها بچه های مسلمانی هستند و به هیچ وجه با توده ای ها ارتباطی ندارند.
حـمایت خط امام و تاءیید امام خمینی از این حرکت باعث انزوای لیبرالها و در نتیجه استعفای دولت موقت شد. مخالفین خط امام با توجه به پشتوانه و عقبه ای که در دیگر نقاط جهان و غـرب داشـتـند دارای تشکیلات منسجمی از قبل از انقلاب بودند، ولی نیروهای خط اما به دلیل عدم سابقه و کم تجربگی فاقد تشکیلات و حزب بودند. این درگیریها ضرورت یـک تـشـکـل فـراگـیر را نمایان ساخت . آنان در جریان مبارزه گردهماییهایی را به وجود آوردنـد ولی بـه عـلت سـرکـوب رژیـم هـیچ گاه پا نگرفتند. پس از پیروزی ضرورت وجـود حزب آنان را واداشت تا به آن سمت بروند. حزب جمهوری اسلامی بر پایه اساس نامه و تشکلی که ایشان و چند نفر از دوستانشان به وجود آورده بودند تاءسیس شد و با حـمـایت امام در اسفند 58 موجودیت خویش را با دبیر کلی شهید بهشتی اعلان کرد. حزب از ایـن پـس مـرکـزی بـرای سـازمـان دهـی نـیـروهـای خـط امـام گـردیـد. مـسـئله شـکـل گـیـری نـهـادهـای سـیـاسـی بـر پـایـه قـانـون اسـاسـی مـحـل چـالش حـزب با دیگر نیروها گردید گرچه حزب نتوانست نامزد خویش را وارد نهاد ریاست جمهوری کند و بنی صدر ـ یکی از لیبرالها و از اعضای دولت موقت ـ رئیس جمهور شـد، امـا حزب توانست طرفداران خط امام را به اکثریت مجلس برساند و منازعه ای که از زمان دولت موقت و تقابل آن با شورای انقلاب بر سر تعیین وزرا و مدیران اجرایی پیدا شده بود وارد مرحله ای جدید نماید. برخلاف لیبرالها و بازرگان در زمان دولت موقت ، خـط امـام مـعـتـقـد بـود کـه وزرا بـایـد انـقـلابی باشند و ایشان به عنوان یکی از رهبران انقلابی و مورد تاءیید امام و با استفاده از تریبونهای مختلف به روشنگری در این زمینه می پرداختند:
مـا مـی گـفـتـیـم وزرا باید افرادی انقلابی باشند صد در صد اسلامی .... باید کسانی باشند که هم انقلابی ، ضد امپریالیسم باشند و عمیقا معتقد به اسلام باشند.
فـصـلی تـازه از درگـیـریـهـا شـروع شـد. خـط امـام را مـتهم می کردند که متخصصین را و تـخصص آنها را نادیده می گیرد و آنها نیز جواب می دادند که تخصص تنها کافی نیست متعهد انقلابی لازم است :
آیـا مـا حق داریم به قیمت احراز تخصص و در اختیار گرفتن افراد متخصص از ارزش والای ایـمـان و تـقـوی صـرف نـظـر کـنـیـم ؟ آیـا مـا حق داریم کسی را فقط به عنوان اینکه این مـتـخـصـص اسـت کـار آمـد اسـت ، بـلد است ، این اداره را این وزارتخانه را این دستگاه را این کـارگـاه را بگرداند، او را اختیار دار این ارگان کنیم ؟ نگاه نکنیم که آیا این انسان ایمان به خدا و ایمان به انقلاب اسلامی دارد یا نه ؟ حق داریم ؟ به نظر من ما چنین حقی نداریم .
بنی صدر ناچار شد شهید رجایی را برای اخذ راءی اعتماد به مجلس معرفی کند اما علاوه بـر ایـنـکـه او و کـابـینه اش متهم به عدم تخصص می شدند، روحانیت و حزب هم متهم به انـحـصـارطـلبـی و تـمـامـیـت خـواهـی شـدنـد. سـعـی مـخـالفـیـن خـط امـام حـول دو مـحـور قـرار داشـت : ابتدا مخدوش کردن چهره های اصلی و ارکان جریان خط امام و سپس کوتاه کردن دست آنها از مصادر کشور:
در حقیقت همه جریانهای معارض یک جا جمع می شدند بر ضد خط امام و نیروهای اصیلی که در مـسـیـر ایـن خـط تـلاش مـی کردند. کارهای تبلیغاتی و سیاسی و دولتی گوناگون شـروع شـد و مـهـم تـرین کارشان عبارت بود از دو مساءله ، یکی مخدوش کردن چهره های اصلی و ارکان جریان خط امام که به نظر ما در پیشاپیش همه مرحوم شهید بهشتی بود و دوم حـتـی المقدور کوتاه کردن دست این عناصر از کارهای اصلی اداره کشور برای این که همه امکانات موجود کشور را در انحصار خودشان قرار دهند.
آنـهـا کـه تـاب تـحـمـل اسـلام و حاکمیت اسلام را نداشتند روحانیت و نیروهای خط امام را با انواع و اقسام روشها از جمله جنگ روانی از صحنه حذف می کردند. تهمت استبداد هم در همین راسـتـا بـود تـا آنجا که تعبیر زشتِ ((استبداد نعلین )) را به قرینه ((استبداد پوتین )) رضـاخـانـی بـه کـار مـی بـردند. خط امام نیز مظلومانه تنها چاره ای که داشت روشنگری اذهـان عـمـومـی بـود و تـحـمـل و صـبـر. بـرپـایـی سخنرانیهای مختلف و حضور در مجامع گـونـاگـون و پـاسخ به سؤ الات و شبهات یکی از اقداماتی که بود که ایشان در این زمینه انجام می دادند.
ایـن حـرف هـم مثل بسیار حرفهایی که در اوایل انقلاب مطرح شده بود، گروههایی که از جـهـت گـیـری اسلامی انقلاب راضی نبودند چون در آن جهت گیری تعدادی از روحانیون هم سـهـیـم بـودنـد آن افـراد ایـن گـونـه تـعـبیرات را رایج کردند... و این استبداد نعلین از تـعـبـیـراتـی بـود کـه در بـعـضـی از روزنـامـه هـا کـه تـحـقـیـقـا غـیـر مسئول بودند نوشته شد و عده ای هم تکرار کردند.
آنچه در قانون اساسی هست ولایت فقیه است و ما مکرر گفته ایم کسانی که ولایت فقیه را نـمـی فهمند با حکومت روحانیون اشتباه می گیرند در صورتی که این دو موضوع متفاوت است .
آغـاز جـنـگ و تـهـاجـم نـظـامـی عـراق در شـهـریـور 59 شوک عظیمی بر جامعه وارد کرد و انـقـلابـیـون را مـضـطـرب کرد. آنان را واداشت که دست از همه اختلافات بردارند و برای دفـاع از انـقـلاب راهی جبهه ها شوند. ایشان نیز که عضو شورای عالی دفاع بودند به همراه شهید چمران در روزهای آغازین جنگ رهسپار جبهه ها شدند تا جلوی تجاوزات دشمن را سد کنند:
اول جنگ وقتی هفت هشت ده روزی گذشت دیدم که هر چه خبر می آید یاءس آور است ... البته مـن نـمـایـنـده امـام در شـورای عـالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم . دیدم که از من کاری بـرنـمـی آیـد دلم هـم مـی جـوشـد و اصـلا نـمـی تـوانـم صـبـر کـنـم بـا دغـدغـه کـامـل خـدمـت امـام رفـتـم ... مـن بـه امـام گـفـتـم خـواهش می کنم اجازه بدهید من به اهواز و یا دزفـول بـروم شـایـد کـاری بـتوانم بکنم . بلافاصله گفتند شما بروید. من به قدری خـوشـحـال شـدم کـه گـویـی بـال در آوردم ... هـمـان شـب اول کـه رفـتـیـم گـروه کـوچـکـی درسـت شـد قرار شد که اینها بروند آرپی جی و تفنگ بردارند و به صفوف دشمن شبیخون بزنند... ما در شب عملیات می رفتیم .
بـنا به مسئولیتی که داشتند محل مراجعه رزمندگان قرار می گرفتند نیروهای مردمی که خـود جـوش آمـده بـودنـد در سـتـاد جـنگهای نامنظم سازماندهی می شدند. سپاه نیز بنا به ضـرورت وارد عـرصـه دفـاع شـد و طـبـعـا چون تازه تاءسیس بود و نیازمند تجهیزات و مـهـمـات بـه ارتـش مـراجـعـه مـی کـردنـد کـه در راءس آن بـنـی صـدر به عنوان فرمانده کـل قـوا قـرار داشـت . اما گویی آتش جنگ هم نتوانسته بود ذره ای از اختلاف او با خط امام بکاهد و دائما به آنها بی اعتنایی می کرد و امکانات لازم را در اختیارشان قرار نمی داد:
دو جـور کار وجود داشت در آن ستادی که ما بودیم : یک جور کار، کارهای خود اهواز بود از جـمـله عـملیات چریکی و تنظیم گروههای کوچک برای کار در صحنه عملیات بود که به اصـطـلاح آن روزهـا بـرای شـکـار تـانـک مـی رفتند... . نوع دوم کار، کارهای مربوط به بـیـرون اهـواز بود از جمله پشتیبانی خرمشهر و آبادان ... کمک به اینها بایستی از ارتش بـه زور مـی گـرفـتـیـم البـتـه خـود ارتـشـیـهـا هـیـچ حـرفـی نـداشـتـنـد بـا کمال میل می دادند منتها آن روز بالای سر ارتش فرماندهی وجود داشت که به شدت مانع از این بود که چیزی جابه جا شود و ما با مشکلات زیاد گاهی چیزی برای برادرهای سپاهی می گرفتیم ... .
اخـتـلاف بـر سـر تـاکـتـیـکهای جنگ هم یکی دیگر از موارد نزاع بود. بنی صدر که ابدا ورودی به مسایل نظامی نداشت و حتی نام تجهیزات نظامی را هم نمی دانست تحت تاءثیر بـرخـی اطـرافیان اعتقاد داشت در قضیه اشغال خرمشهر نباید جلوی ارتش بعث را گرفت . بـا ایـن اسـتـراتـژی کـه ((زمـین را می دهیم و زمان می گیریم )). اما نیروهای خط امام معتقد بـودنـد کـه مـا هـم زمـین را از دست می دهیم و هم زمان را، زیرا در صورت استقرار دشمن هر روز مواضع دفاعی خود را قوی تر می کند:
خـاطـرات زیـادی از آن روزها دارم . یکی از آنها استمدادهای پی در پی آقای دکتر شیبانی (در خرمشهر) بود... مرتب با تلفن و تلفنگرام از این گوشه آن گوشه استمداد می کرد و حـق هـم داشـت . مـا هـم فـشار می آوردیم به بنی صدر برای این که همه امکانات در دست بـنـی صدر بود، در حالی که بنی صدر اصلا غمش نبود... ! یک وقتی اگر یکی دو تا خمپاره انداز به سپاه داده می شد یک حادثه به شمار می رفت !
نـیروهای خط امام بنا به فرمان امام ، مکلف به سکوت شده بودند تا فضای جامعه دچار التـهاب نگردد. التهاب جنگ ، محاصره اقتصادی نظام سلطه ، انواع توطئه های ضربه خوردگان از انقلاب ، اختلافات قومی ، و دهها مسئله دیگر وجود داشت و اگر اداره کنندگان جـامـعـه و مـسـئولان هـم مـی خـواسـتـنـد درگـیـر بـا یـکـدیـگـر شـونـد کـنترل اوضاع به کلی از دست خارج می شد اما بنی صدر به چیزی جز قدرت فکر نمی کرد.
او بـرای هـر کـلمـه کـوچـکـی جـنـجـال بـه پـا مـی کـرد و آن را در روزنـامه می آورد یا در سـخـنرانی می گفت و غوغا به پا می کرد ما هم که غوغا را بر خلاف مصلحت می دانستیم و امـام هـم دائمـا تـوصـیه می کردند غوغا راه نیفتد و لذا ما در شورای عالی دفاع کوتاه می آمدیم برای اینکه مبادا او غوغا راه بیندازد.
صـف بـنـدی نـیـروهـای خـط امام با مرکزیت حزب جمهوری و افراد شاخص آن چون ایشان و شـهـیـد بـهـشـتـی ، بـا هـمـه گـروهـهـا و جـریـانـهـای مـعـارض اعـم از لیـبـرال و مـارکـسـیـسـت بـا مـرکـزیـت دفـتـر ریـاسـت جمهوری و شخص بنی صدر در همه مـسائل کشور به اوج خود رسیده بود. علی رغم دعوت امام به سکوت ، سخنرانیها، متینگها و نـهـایـتـا غـائله 14 اسـفـنـد تـوسـط بـنـی صـدر فـضـای جـامـعـه را بـه سـوی تـشنج کـامـل سـوق داد و امـام کـه تـا خـرداد سـال 60 مـدارا کرده بود و همه را به وحدت فرا می خـوانـد و هـمـه را بـه تـحـمـل دعـوت مـی کـرد روز 20 خـرداد بـنی صدر را از فرماندهی کـل قـوا عـزل کـردنـد و مجلس نیز در 31 خرداد طرح عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور را در دستور کار قرار داد که با یکی از مؤ ثرترین انتقادات از سوی ایشان طرح تصویب شد و فـردای آن روز مـورد تـنـفـیـذ امـام قـرار گـرفـت و بـنـی صـدر از ریـاسـت جـمـهـوری عزل شد که با حمایت گسترده مردمی نیز روبرو شد. مخالفین و منافقین که همه نقشه ها و طرحهای خود را حذف نیروهای خط امام نقش بر آب می دیدند حذف فیزیکی و ترور آنها را در دستور کار خود قرار داده و اعلان جنگ مسلحانه کردند. رهبران و تاءثیرگذاران خط امام هدف تیر نفاق و خشونت قرار گرفتند.
اولیـن هدف نماینده امام در شورای عالی دفاع ، امام جمعه تهران ، نماینده مجلس سید علی خـامـنـه ای را در مـسـجد ابوذر روز 6 تیر با بمب ترور کردند. روز بعد با انفجار دفتر حزب جمهوری 72 تن از مسئولین و در راءس آنها رئیس قوه قضائیه شهید مظلوم بهشتی و دو مـاه بعد روز 8 شهریور رئیس جمهور (شهید رجایی ) و نخست وزیر (شهید باهنر) هدف بـغـض و کـیـنـه مـنافقین قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. حذف و ترور افراد مؤ ثر نـظـام و حـکـومـت شـرایط سختی را در میانه سال 60 بر کشور حاکم کرده بود. لزوم پر کـردن خـلا هـا و بـا مـوافـقـت امام که تاکنون مخالف ریاست جمهوری روحانیون بودند.77 ایشان علی رغم نقاهت ناشی از ترور، با اصرار دوستان نامزد ریاست جمهوری می شوند و بـا راءی بـالای مـلت در 10 مـهـرماه به ریاست جمهوری انتخاب می شوند و برگی از زنـدگـی پـرفـراز و نـشیب ایشان ورق می خورد. با دستگیری گسترده منافقان و همکاری مردم موج ترورها آرام و تا پایان سال به کلی رفع می شود و از این پس آرامش نسبی در فـضـای کـشـور حـاکـم مـی شـود جـنـگ و پـیـش بـرد آن و دفـع مـتـجـاوز بـه عنوان اولویت اول کـشـور در دسـتـور کـار قـرار گـرفـت که نتایج خود را در عملیات فتح المبین و سپس آزادسازی خرمشهر نمایان کرد.
تا به اینجا مرحله ایجاد دولت اسلامی با همه فراز و نشیبهایش پشت سر گذاشته شد و اکـنـون نـوبـت تـحـقق مرحله بعدی در راه جامعه سازی ، یعنی مرحله ایجاد کشور اسلامی و الگوسازی فرامی رسد؛ مرحله ای که در آن وظیفه حکومت و ایشان به عنوان رئیس جمهور:
ایـجـاد یـک مـحـیـط انـسـانـی و عـادلانه تواءم با صلح و آرامش برای مردم خود و ایجاد یک روابـط مـنـطـقـی و مـعـقـول و دور از هـرگـونـه سـتـیـزه گـری بـی جـا و دور از قبول هرگونه سلطه و تحمیل در رابطه با مردم جهان است .
باید جامعه ای ساخت که هم نیازهای مادی و هم نیازهای معنوی انسان به خوبی پاسخ داده شوند و هم زندگی ای ساخت در شاءن و مقام انسان .
جـمـهـوری اسـلامـی به معنای یک زندگی در شاءن انسان و باب انسان هم از لحاظ تاءمین نیازهای فردی و مادی انسان و هم از لحاظ تاءمین نیازهای معنوی و باطنی انسان است .
در ایـن راه مـشکلات زیادی بر سر راه خودنمایی می کند. مهم ترین آنها مسئله جنگ بود که اکـنـون بـا پـیـروزیهای رزمندگان ابعاد منطقه ای و فرامنطقه ای نیز پیدا کرده بود. از نـظـر داخـلی نـیـز مـشـکـلات اقـتـصـادی و اقـتـصـاد بـیـمـار بـر جـای مـانـده از رژیـم قـبـل ، بـروز اخـتـلاف نـظـرهـا در میان نیروهای انقلاب و قوای سه گانه ، پیمودن راه را بسی دشوار می نمود. جامعه پس از سالیان دراز اختناق اکنون فرصت پیدا کرده بود که بـیـندیشد و همین امر اختلاف نظرهای وسیع و عمیقی را به وجود می آورد که روند حرکت را فـوق العـاده کـنـد مـی کـرد. البـتـه چـاره ای نـبـود، ایـن راهـی اسـت کـه بـه هـر حـال مـی بـایست پیموده می شد تا در این مسیر ملت به پختگی برسد گرچه نظام را در رسیدن به هدفهای والایش متوقف می نمود.
مـنـشـاء و زمـیـنـه اخـتـلاف بـرمـی گـردد بـه حـالت عـمـومـی مـلت ایـران قـبـل از پـیـروزی انـقـلاب . مـا پس از یک اختناق طولانی که آثار نامبارک آن زیاد است به پـیـروزی رسـیـدیـم و از جـمـله ایـن آثـار ناهماهنگی و عدم التقای اذهان و اندیشه هاست ... اخـتـلاف مـیـان مـردمـی کـه پـس از سالها اختناق به چنین آزادی و پیروزی می رسند یک امر طبیعی است .
دلیـل دیـگـر اخـتـلافـات حـتـی در مـیـان آنـهـا کـه در اصول با یکدیگر اشتراک نظر دارند تفاوت تاکتیکها و روشها در راه رسیدن به آرمانها و ارزشـهـاسـت و مهمتر این است که نظام نوپاست و تجربه قبلی ندارد. نظامی اکنون بر پـا شده است که هیچ نمونه ای در گذشته نزدیک تاریخی در جهان نداشته است و طبیعی اسـت کـه هـم اخـتـلاف در آن زیاد است و هم حرکت کند است و هم احتیاط فراوانی لازم است تا خطاهای کمتری صورت گیرد.
مـا بـایـد بـبـیـنیم آن عناصر درست کدامند و آنچه با قرآن و حدیث منطبق نیست کدام . پس ما بـایـد آن شـیوه اسلامی را که تاکنون در دنیا عمل نشده است انتخاب کنیم ، زیرا آنچه به آن عـمـل شـده شـیـوه هـای غـیراسلامی بوده ... با توجه به این که تجربه ای در این راه وجـود ندارد... ما ناگزیر هستیم از به کار بردن دقت ، و چاره نداریم ، چون تعهد کردیم پـیـشـنـهـادهـای اسـلامـی را در ایـنـجـا پـیـاده کـنـیـم . چنانچه این تعهد وجود نداشت به هر حال تاکنون کاری شده بود.
مـدیـریـت بـحـرانـهـا و شکافهای فکری و سلیقه ای و پیشبرد جامعه به سوی اهداف مهم تـریـن وظـیـفـه ایـشـان بـه عـنـوان رئیـس جـمـهـور بـود. پـیـشـرفـت در جـنـگ و حـل و فـصـل اخـتـلافات نیروهای سیاسی و اجتماعی که به درون قوای سه گانه ودیگر نـهـادهـا و جـریـانـهـا حـتـی نیروهای رزمنده کشیده شده بود و نیز تنظیم و پیشبرد سیاست خـارجـی عـمـده تـریـن دغـدغـه هـا و دلمـشـغـولی هـایـی بـودنـد کـه دوره اول ریـاست جمهوری ایشان را به پایان بردند. تکلیف امام مبنی بر نامزدی ایشان برای دوره دوم ریـاسـت جـمـهـوری ، بـاعـث شـرکت در این دوره و انتخاب از سوی مردم برای چهار سال دیگر شد.
مـبارزه با فساد در زمینه اجتماعی ، تحول اداری و حرکت به سوی روابط سالم و اسلامی و در زمـیـنـه اقـتـصادی قطع وابستگی به نفت مبارزه با رکود، بیکاری و تورم به عنوان اولویتهای کاری چهار ساله دوم در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری معرفی شدند.
سـال 65 کـه سـال تـعیین سرنوشت جنگ معین شده بود، با عملیات کربلای 5 به پایان رسـیـد مـتـعـاقب آن فشارهای بین المللی برای پایان جنگ افزایش فوق العاده ای یافت و قـطـعـنـامـه 598 کـه تاحدودی متضمن خواسته های ایران بود از سوی شورای امنیت صادر شـد. عـراق آن را پـذیـرفـت و ایـران پـیش شرط گذاشت . کاهش بهای نفت تا زیر 8 دلار وضـع اقـتـصـادی را تـا آسـتـانـه بـحران پیش برد و امریکاییها مستقیماً وارد جنگ شدند. ناوچه های جنگی ، سکوهای نفتی و هواپیمای مسافربری ایران را مورد هدف قرار دادند و در آخـر، شـرایـط را بـه سـمـتـی پـیـش بـرد کـه امـام در سـال 67 قـطـعـنـامـه 598 را پـذیـرفـتـنـد و جـنـگ خـاتـمـه یـافـت . عـزل آقـای مـنـتـظـری از قـائم مـقـامـی رهـبـری تـوسـط امـام ، تـشـکـیـل مـجـلس بـازنـگری قانون اساسی و نهایتاً بیماری امام و بستری شدن ایشان در بـیـمـارسـتـان در آغـاز سـال 68 طـلیعه تحولات بعدی بود. روز پس از رحلت آن یگانه دوران در 15 خـرداد 68 مـجـلس خـبـرگـان بـا اکـثـریـت آراء عـلی رغـم میل باطنی و اصرار بر عدم پذیرش ، آیة ا... سید علی خامنه ای را به عنوان رهبر انقلاب و جانشین امام خمینی معرفی کرد و سکان هدایت جامعه را به دست ایشان سپرد و برگی از اوراق زندگی ایشان با مسئولیتی عظیم تر برای ساختن جامعه ای نمونه ورق خورد که تاکنون ادامه دارد.